روشناروشنا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

دختر بی همتای من و بابایی

جشن دندونی یکتا دخترم

بالاخره روشنای زندگی ما صاحب دو مروارید زیبا شد و جالب اینکه هر دو مرواریدشو با فاصله ی یک هفته از هم درآورد و من و باباش هم تصمیم گرفتیم 1/1/94 یه جشن کوچیک خودمونی واسش بگیریم .اینم از عکسای جشن دندونی روشنا اینم از بابا جون روشنا .مامانی چرا گریه میکنی عقققققشممم؟؟ ...
8 فروردين 1394

مدل لباس دختر بچه سری 1

من گاهی اوقات خیاطی میکنم البته الان دیگه فقط واسه روشنا خیاطی میکنم یه مدتی خیلی دنبال مدل لباس دخترانه میگشتم که خودتون بهتر میدونید تو سایت های ایرانی مدل ها زیاد جالب نیستن من این مدل هارو از سایتای خارجی گرفتم امیدوارم خوشتون بیاد و واسه کوچولوهاتون درست کنید.   ...
21 اسفند 1393

مروارید یکم

دختر نازم بالاخره  19 اسفند 1393 اولین دندونشو در آورد و مامان باباشو خوشحال کرد و البته خیال خیلی ها رو هم راحت کرد خیال کسانیو میگم که انگار از من مادر واسه بچم نگران تر بودن!! که چرا روشنای ما دیر دندون درآورده!! هر کاری کردم روشنا نگذاشت ازش عکس بگیرم   ...
21 اسفند 1393

صفر تا هشت

روشنای زندگیم ۷ ماه و ۲۱ روز از اومدنت گذشته و من بابت داشتن تو خدارو هر روز شکر می کنم عزیزترینم این روز ها داری خیلی سریع رشد میکنی و من به تماشات نشستم لثه ات چند روزیه متورم شده و معلوم نیست کی مروارید های قشنگت نمایان بشه  چهار دست و پا می تونی راه بری ولی نه به طور کامل خیلی تلاش می کنی تو میتونیییییی دخترم   آب دهنشو نگااااااااااا مامان فدات بشه چقدر مظلوم کنار تختت خوابت برده ...
22 بهمن 1393

شروع تازه

امروز بعد از مدت ها تونستم یه سر به وبلاگ بزنم .همیشه فکر می کردم مادرایی که از بچه داری غر میزنن خیلی ناشکرن ولی الان که خودم بچه دار شدم فهمیدم که نه واقعا بچه داری وقت میبره و باید کلی صبر و حوصله داشته باشی. من همه ی این سختیهارو به جون خریدم تا تو فرشته ی کوچیکو داشته باشم تا با لبخندت تمام سختی ها و خستگی ها از یادم بره الان که دارم اینارو مینویسم یاد خنده های خوشگلت افتادم الهی مامان فدات بشه نفسممممممممم
13 آذر 1393

معاینه لگن

چند روز پیش معاینه لگن شدم واقعا دردناک بود واسه چند لحظه نفسم بند اومد خانم دکتر که حال منو دید ازم پرسید دردت اومد منم گفتم آره خیلی درد داشت با این حرفم دکتر جونم شروع به خندیدن کرد و گفت پس دختر خوب چطور میخوای طبیعی زایمان کنی؟ منم تو دلم گفتم من غلط بکنم همچین کاری بکنم خلاصه لگن من هیچ مشکلی نداشت و بیچاره شدم و هیچ دلیلی واسه فرار از طبیعی پیدا نکردم  البته اگه قطعا بخوام سزارین بشم همه بیمارستان های خصوصی این کارو انجام می دن حالا ببینم چی پیش میاد... بعد از برگشتن از مطب خانم دکتر با آقای شوهری رفتیم که ظاهرا آخرین سونوگرافی این ماهو هم انجام بدیم  که نوبت نداشتو و واسه فرداش نوبت گرفتیم. فردای اون روز سونو هم به خوبی انج...
21 خرداد 1393